...
فکر کن تولد دوست مثلا صمیمی گذشتهام گذشت و من تازه امروز فهمیدم! و حالا باید تبریک بگم. و این در حالیه که دو ساعت پیش تو حموم داشتم همه دوستیام از بچگی تا الان رو مرور میکردم و وقتی رسیدم به ایشون با خودم گفتم واقعا فازم چی بود؟ دوستیای رو تصور کن که یه بچه نوجوون کم حرف و تنها یه نوجوون کمحرف و تنهای دیگه رو پیدا کرده و اینا از سر رودربایستی با هم دوست شده بودن. بعد به هم وابسته شدن اونم از نوع مریضش. حالشون نه تنها و نه با هم خوب نبود. و حالا باری روی دوش هم بودن. من حتی جرات مخالفت هم نداشتم باهاش. و این رابطه دوستی مریض رو باز از سر رودربایستی ادامه دادیم تا سالها و من حتی نمیدونستم این چیزی که بین ما هست نه تنها دوستی نیست که یه چیز مریضه.
آخرین بار نمیدونم کی با هم حرف زدیم یا نه حتی چت کردیم! تولد من؟ یا عید؟ چیزی که الان میدونم اینه که نمیخوام دیگه ادامه داشته باشه حتی در این حد! ولی نمیدونم چطوری بهش بگم! و من افتضاحم تو الکی تبریک تولد گفتن :/
- ۹۹/۰۴/۳۱
حس نمیکنی رودربایستی داشتن تو همچین مواردی خودش بزرگترین خطاست؟