...
اومدم بنویسم که مسموم شدم از حرفای چرت و پرت همکارم (چند پست قبل). دیدم غرغر محضه. غرغر خوبه؟ نه خب!
پس بذار یه چیز دیگه بگم.
اینکه آدما هرچیزی رو به مسخره میگیرن و هرهر الکی راه میاندازن و حتی مصنوعی میخندن، حالمو بد میکنه. انگار نشستی وسط یه عالمه پلاستیک و مصنوعات و حتی آدم پلاستیکی.
وسط یه مشت آدم که هییییچ چیزی براشون جدی نیست. هیچی. حتی خودشون. در حدی که خشمشون رو هم انقدری به رسمیت نمیشناسن و با خنده الکی کادو پیچش میکنن. این آدما تو رو هم به رسمیت نمیشناسن. هیچ چیزی رو. از گذروندن هر روزم باهاشون، از دیدن هر روزشون حالم بد میشه. نمیتونم کنارشون خودم باشم. چون وقتی خودمم به سخره گرفته میشم. دیده نمیشم. برای همین حالم بد میشه.
دارم درباره کسایی حرف میزنم که یه آره و نه ساده رو هم هیچوقت جدی نمیگن. یا با تاسفه. یا مسخرهبازی. یا تحقیر. یا سر تکون دادن. حتی یه بارم صاف نمیایستن بگن آره یا نه!
منظورم رو رسوندم یا نه رو نمیدونم. اونور ماجرا چیه؟ اینه که یک عدد روانشناس مدام بهت میگه بابا ول کن اینا رو... چرا باید برات مهم باشن آدما؟ تو کار خودتو بکن! بعد میگی آقاجان من برام مهمه تو چه محیطی هستم. با کیا زیاد در ارتباطم. خب پژمرده میشم. بعد میگی اصن باشه. اصلا هیچ کس به هیچ جام نیست مثل خونواده. بعد حالا دوباره مخ بنده را مینمایند که نههههه خونواده مهمه. چرا بیتفاوت؟
خب آخه آدم حسابی! خودتم میدونی داری چی میگی؟
- ۹۹/۰۴/۱۸
این حرص و جوش زدنها به نظرم نشونهٔ سالم بودن و انسان بودنته، من اگه جای اون روانشناس بودم میگفتم همین حال رو تافت بزن تا همین جوری بمونی و نه مثل نگارندهٔ این کامنت، یه میتِ متحرک باشی! چون آدم زنده و سالمه که دغدغه داره و حرص میخوره و نه یه تخته سنگ!