...
یک. بریم آماده بشیم برای یه کمردرد درست و حسابی
دو. برادرم یه کلیپ خندهدار پیدا کرده بود و برای منم فرستاده بود و غش غش میخندید با دیدنش و خب واضح و روشن بود که برای من بیشتر چندش و آزاردهنده بود تا بامزه. داشتم مثل همیشه میگفتم آخه اینا چیه میخندی باشون؟ میگه تو چطور که با هیچی نمیخندی؟ و خب راست میگفت. من خنده عمیق خیلی کم دارم. خیلی از ته دل چند سال یه بار شاید. خنده معمولی هم کم.
سه. خیلی وقت بود از این پستای شماره دار ننوشته بودم.
چهار. دارم چاق میشم.
پنج. صادقانه بگم اصلا اوضاع روحیم خوب نیست.
شش. اصلا آمادگی ماه رمضونو ندارم. اونم منی که محبوبترین ماهم بعد از اردیبهشت رمضان بود. حالا با هم متقارن شدن و من تو مود هیچ کدوم نیستم.
هفت. ساعت کاری عوض شده. آفتاب نزده بیدار میشیم. تو سرمای اول صبح میریم سرکار. لنگ ظهر تو ظل آفتاب آواره کوچه خیابون میشیم تو راه برگشت. کل خنکای عصر هم به خواب میگذره. کل چیزی هم که از بهار دیدم سیاهی شبه اونم از پشت پنجره.
هشت. کلیپسم شکسته و تا اطلاع ثانوی برنامه کلیپس خریدن وجود نداره و با کش سر درگیرم. واقعا دیگه دارم کلافه میشم. شیطونه میگه برم بزنم همه رو راحت شم.
نه. همکارم که شاید پنج شش ماهه اومده بهم میگفت شما کم حرفی. و خب ایشون هم به کلکسیونم افزودم. اونم حالا که فک میکردم احتمالش کمه دیگه از کسی بشنوم که کم حرفم. و خب بیچاره حق داره. الان در حال حاضر کلا با چهار نفر حرف میزنم. مدیرم، دو تا از همکارام. و ایشون که هی سر بحثو باز میکنه. فعلا گوگولی به نظر میاد :)
ده. یه سری کتاب داشتم میخوندم که متوقف شدم تو خوندنشون. قبلا خیلی عذاب وجدان میگرفتم وقتی چشمم به کتاب نصفه خونده میوفتاد. الان ولی مهم نیست برام. و این به نظرم یه پیشرفته. که خودت رو بشناسی و درک کنی که یه زمان برات اون موضوع جالب بود ولی بعد نه. یا هرچی.
یازده. یه سری آدم و رفتار سمی داشتیم تو محل کار که سعی میکردم با توجه نکردن بهشون و توجه به خوشگلیا اذیت نکنم خودمو. خوشگلیا کم شدن و رفتارای سمی ریشه دووندن. و من از پا در اومدم و خسته شدم. حالا میخوام برم و مدیران مجموعه بهم میگن ما رو تو حساب کرده بودیم تا بتونیم مسئولیت این آدمای سمی باقی مونده رو کم کنیم و بدیم به تو و اونا رو بیرون کنیم و حالا جا میزنی؟ نگفتم ولی در روزهای آتی گوشزد میکنم که شما بودید که از اول مسئولیت دادید بشون و باعث شدید اینقدر ریشهدار کنن این رفتارها رو طوری که من چند ماه هیچ کاری نکردم و گیر کرده بودم بین شما و اون سمیها. شاید یه آدم دیگه که دغدغهاش فقط حقوق سر ماهشه خسته نشه و خوشحال هم باشه که کمتر کار میکنه ولی من فقط خسته شدم از بیکاری. رفتار سمی، سمّیه! مهم نیست توی چه محیطی. کار، خانواده، مدرسه، دانشگاه، دوستی... هرجا. آدم زنده رو از پا درمیاره. آدم مرده هم که مردهس فرقی نمیکنه به حالش.
- ۹۹/۰۲/۰۲