دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ق.ظ

وقتی یه روز تعطیلم یا مرخصی گرفتم و سرکار نمی‌رم، بیشتر بهم ثابت میشه که زندگی من اصــــــــــــلا عوض نشده. کار فقط یه جور وقت گذرانی و سرگرمیه واسه پرت کردن حواسم از خودم. اصلا واسه همه چیز!

کافیه یه روز من بیکار باشم توی خونه... به سرعت آوار میشم رو سر خودم. به شدت دیوونگی های اعتیاد گونه‌ام بالا میزنه. کلا تعطیل میشم. خل میشم. نمیشه حتی توصیفش کرد. و بعد به این حقیقت پی می‌برم که من اصلا عوض نشدم و این حرفها که «الان مثل دوسال قبلت نیستی» کشکه. واقعا کشکه. چون هستم. من همونم. با این تفاوت که کار می کنم و وقتی کار میکنم فقط خودمو از خودم پنهان میکنم. بدتر اینه که اینها منو می ترسونه از برای بار هزارم گیر کردن توی این موقعیت. میترسم گیر کنم و نتونم بیرون بیام. میترسم هیچوقت این منِ مزخرف عوض نشه...

منِ دوسال پیش تو بدترین وضعیتی بود که فکرشو میکرد‌. منِ بعد از این دوسال نشون میده بدتر هم می‌تونه بشه!!! منِ ده سال پیش هم ثابت می‌کنه که خانه از پایبست ویران بوده...

خل شدم... واقعا...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی