دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ق.ظ

راستش این به نظرم خیلی لوس بازیه که بعضیا با خدا قهر می‌کنن! خب آشتی نیستی، آشتی نباش. قهر دیگه چیه! خدا که به تو و قهر تو احتیاج نداره. مقدمه رو کوتاه می‌کنم. من قهر نیستم. هیچوقت هم قهر نکردم. پارسال شب‌های قدر بود که فکر می‌کنم هر سه شب یا حداقل دو شب رو شب زنده‌داری کردم. گریه کردم. دعا خوندم. دعا کردم. نشستم پای صحبت‌های پامنبری تلویزیون.

امسال؟ پریشب رو یادم رفت. شبش در حالی که نیمه خواب بودم یه پیام توی یکی از گروها دیدم و فهمیدم که ای وای امشب شب قدر بود. خوابیدم ولی کل شب رو عملا سیصد بار بیدار شدم و شب‌زنداری‌کردم. تا مرز گریه کردن رفتم. دعا کردم. به خودم قول دادم. ولی همش به خاطر عادت ماهانه بود. گریه از درد. دعا برای تموم شدن درد. قول برای کمک به خودم!

امشب؟ امشب هم یادم نبود. امشب نشسته بودم به دیدن لایوِ اینستاگرامِ سه ساعته‌ای که مال دیشب بود و بیست و سه ساعت ازش گذشته بود و اگه نمی‌دیدمش ممکن بود دیگه نتونم ببینم. سه ساعت لایو دیدم. و سه ساعت گوشی داغ کرده‌ام رو با یخ خنک کردم تا زنده بمونه. لایو تامیلا بود. فوق العاده انگیزه‌بخش. فوق‌العاده تلنگر دهنده و فوق العاده عالی از همه نظر. اندازه یکسال شارژ کرد منو. اون هم شب قدر. داشتم می‌گفتم که نمی‌دونستم امشب شب قدره. لایو که تموم شد. اومدم توی تختم استراحت کنم و هندزفری رو درآوردم که صدای تلویزیون همسایه و دعای جوشن کبیر خوندن آقای توی تلویزیون یادم انداخت شب قدره. صدا اینقدر بلنده که تو مغز آدمه. مثل متّه. آقاهه طوطی‌وار می‌خونه و هیچ درک و حسی نداره. اعصابم خورد میشه. خدایا من همه آرزوهای شب قدریمو قلباً قلوپی برات می‌فرستم. می‌دونی وقتی میوفتم روی دنده لج دیگه پایین نمیام. الآن هم این صدای تلویزیون همسایه بی ملاحظمون و طوطی‌وار جوشن کبیر خوندن اون آقا حرصمو در آورده و انداختتم روی دنده لج. حس بدی پیدا کردم همرنگ بشم باهاش. از من می‌پذیری امشبو؟


پ ن : رفتم پنجره رو باز کردم ببینم کدوم همسایه‌اس. فکر کنم صدا از مسجد محله‌اس، چهارکوچه پایین‌تر :/

پ ن ۲ : اینا سه تا پست پشت سر هم از همین ایام ولی پارساله :)) جالب نیست؟؟ یک دو سه.

پ ن ۳ : ضربان قلبم بالا رفته از اعصاب خوردی :(

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی