دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

شعر از پرتیا نلسون

شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ب.ظ

فصل اول - در خیابان قدم می‌زدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. درون چاه سقوط کردم. در چاه گم شدم، خسته و نومید. می‌دانستم که سقوط به خاطر اشتباه من نبود. مدت‌ها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.


فصل دوم - در خیابان قدم می‌زدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. سعی کردم وانمود کنم چاه را نمی‌بینم. دوباره در چاه افتادم! باور نمی‌کردم دوباره گرفتار همان چاه شوم و سقوط کنم. سقوطی که به خاطر اشتباه من نبود. مدت‌ها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.


فصل سوم - در خیابان قدم می‌زدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. چاه را دیدم، اما عادت کرده بودم که درون چاه بیفتم. دوباره در چاه افتادم. می‌دانستم که سقوط در چاه، اشتباه من است. به سرعت بیرون آمدم.


فصل چهارم - در خیابان قدم می‌زدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. از کنار آن گذشتم.


فصل پنجم - در خیابان دیگری قدم زدم...

نظرات (۱)

جهان های موازی هستن؟
وقت کردی بهم سر بزن.
پاسخ:
فصل‌های زندگی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی