...
دیشب شب قدر بود؟؟
فکر کن اومدم خونه، گرسنه بودم ولی اشتها نداشتم. یه آب هندونه درست کردم خوردم بعد اومدم رو تختم دراز کشیدم و شروع کردم به کتاب خوندن. بعد دیدم یه پاراگرافو دارم یه ساعته میخونم! کتابو بستم تا پنج دقیقه استراحت کنم. فقط در این حد یادمه که دو سه بار با افتادن یه سری وسایل از روی تختم به زمین بیدار شدم و باز خوابیدم. آخرش ساعت ۴:۳۰ صبح تو وضعیتی بیدار شدم که کل چراغای خونه همچنان روشن بودن (به اضافه اتاقم). از اون همه وسیله روی تخت هم فقط یه دفترچه مونده بود که اونم در آستانه افتادن بودن. گرسنه نبودم و اشتهایی هم نداشتم و انگار از یه خواب سیصد ساله بیدار شده بودم!
بعد از گشت و گذار در اینترنت(!) و خوردن یک صبحانه شاهانه نشستم دوباره به کتاب خوندن! و دارم به این فکر میکنم که من اون همه سال تحصیل کردم(!) و خرداد که میشد جونم در میومد تا درس بخونم، جونم در میومد تا صبح بیدار بشم و کلا ماه جون دراری بود برام! حالا الان که نه درسی میخونم نه امتحانی دارم، وسط خرداد تو یه روز تعطیل ساعت چهار صبح بیدار شدم و خیلی مثبت و مفید زندگی کردم و کلی چیز از اون کتاب یاد گرفتم!
نتیجه چیه حالا؟ من الان تنها هستم! شاید به این دلیل باشه!
و واقعا حس سیصد سال خواب بودنو بیشتر به این دلیل دارم که حتی حواسم به این نبود که دیشب شب قدر بوده!
- ۹۷/۰۳/۱۴