دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۱ - :دی

۲ - این انصاف نیست که برادرِ من خواهر داره ولی من خواهر ندارم!! چقد تبعیض آخههه :|

۳ - من حرف نمی‌زنم کلا و می‌دونم این حرف نزدنه خوب نیست و می‌دونم حرف نزدنم به درد جرز لای دیوار هم نمی‌خوره ولی اینو هم می‌دونم که در عین حال حرف زدنم هم باز به درد جرز لای دیوار نمی‌خوره! که اگه می‌خورد ده سال پیش یه فایده‌ای​ می‌داشت.

۴ - یه نفر بود که می‌گفت نذار این حس و حال تبدیل بشه به سبک زندگیت... هعیییی برادر کجایی که ببینی غرق شدم توی این سبک زندگی!

۵ - خدایا میشه اعلام تنبلی کنم؟ نه نه شوخی کردم :)

۶ - و چه کسی از تابستان گذشته چیزی به یاد دارد؟ تمام حافظمو سپرده بودم به وبلاگم و بوووووم همش دود شد رفت هوا و حالا چسبیدم به تقویمی که توش فقط علامت می‌ذاشتم!! هنوز داغ دلم تازس از وبلاگ دود شده‌ام :(

۷ - توی مترو یه نی نی دیدم، یه دختر افغانستانی چند ماهه بود. ایییینقده ناز و خوشگل بود اییییینقده ناز و خوشگل بود که هر چی قند تو دلم داشتم آب شد براش. مثل این آدمای چشم چرون شده بودم، سیر نمی‌شدم از نگاه کردن بش. وای خدایا این همه زیبایی آخه؟ البته توجه همه رو به خودش جلب کرده بود خوشگل خانوم. با اینکه کچل بود ^_^

منم وقتی نی نی بودم کچل بودم ^_^

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی