دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

امشب بعد از شنیدن تیتراژ سریال ارمغان تاریکی از تلویزیون، یاد اون وقت‌ها افتادم که هر دفعه این آهنگ پخش میشد، با صدای بلند با خواننده هم‌خوانی می‌کردم! شاید کار مسخره‌ای به نظر بیاد ولی من این کار رو می‌کردم چون هم‌خوانی با آهنگ‌های دوست داشتنیم رو دوست داشتم.

یاد وقت‌هایی که توی ماشین بودیم و با آهنگ‌های دوست داشتنیم بلند بلند هم‌خوانی می‌کردم افتادم.

یاد آواز خوندن‌هام توی حموم!

یاد هم‌خوانی با آهنگ‌هایی که با اسپیکر اتاق پلی می‌کردیم.

یاد هم‌خوانی با صدای بلند زمانی که هندزفری توی گوشم بود! :|

و یاد خوندن آهنگ‌های فصل اول خندوانه :\

من آواز می‌خوندم و اصلا برام مهم نبود که این کار چقدر می‌تونه مسخره باشه. من می‌خوندم چون از این کار لذت می‌بردم. چون من با این کار «من» بودم‌.

اصلا اون آدمی که میگه این کار مسخره‌س خیلی احـمقه، اون هیچوقت چنین لذتی رو درک نکرده حتی توی خلوت خودش!

کی فکرش رو می‌کرد که من همچین آدمی باشم؟ آدمی که با تمام آهنگ‌های دوست داشتنیش هم‌خوانی کنه، اون هم با صدای بلند؟ اون هم من!!!!

این آهنگ که پخش شد دیدم چقدر مدت زیادیه که من هیچ آهنگی رو با صدای بلند نخوندم. چه مدت زیادیه که توی حموم هیچ صدایی از من خارج نشده.

و حتی دیدم که الآن دقیقا یک ماهه که من هیچ آهنگی  گوش ندادم! شاید زیر ده آهنگ رو برای خودم در خلوتم گوش داده باشم!

به تغییری فکر می‌کردم که نشونه‌ای از بزرگ شدن نبود، بلکه نشونه‌ای از پیر شدن بود!


پ ن : دریافت آهنگ تیتراژ سریال ارمغان تاریکی!

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی