دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

.‌..

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ب.ظ

امروز وقتی رسیدم خونه بوی تینر حالت تهوع کمرنگ صبحمو بدتر کرده بود. حالت تهوع به گلوم چسبیده بود و ولم نمی‌کرد تا بالاخره اخرای شب راحتم کرد.

می‌دونی؟ نمی‌دونم چرا همیشه‌ی زندگیم لحظه‌های بالا آوردن برام جز مهمترین لحظه‌ها بودن. از روز تولد هم مهم‌تر. انگار که دوستو از نادوست جدا کنن. جدای از اشکایی که با زور زدن از چشمام درمیاد همیشه دو چیکه اشک هم خودم کنارش می‌ریزم. که یا از تنهایی و بی‌کسی موقع بالا آوردنه یا وقتی بچه بودم از حس بد دادن به مامانم.

امشب حالا بابام اومده بود در دسشویی رو باز کرده بود اومده بود شلنگ آبو گرفته بود تو کاسه توالت برام. عق می‌زدم و می‌گفتم خودم می‌شورم. می‌گفت من بدم نمیاد می‌شورم تا راحت بالا بیاری. وقتی رفت من بغضم گرفته بود و نمی‌دونستم این بغض لعنتیو چجوری باید بالا بیارم...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی