باید لزوم داشتن عنوان رو از قالبم حذف کنم :|
یعنی لعنت به من که مدیر به این خوبی دارم و بلد نیستم حرف بزنم.
خااااک تو سرم واقعا.
بقیه با پر رویی تمام چه حرفا و نظرا که میدن.
و من... باید رسما ازم حرف کشیده بشه که چی رو دوست دارم چی رو نه؟!
یه پروژهی عظیم قراره بیاد زیر دستم و من باید یه سری تصمیمها بگیرم! اونم منی که خدای مرگ در هنگام تصمیمگیریم!
یعنی خدایا شکرت با این مدیر خوبمون. باید بنویسم که چه خوبه مدیرمون، اونم اینجا که ریاکارانه به نظر نمیاد این حرفا و کسی نه من رو و نه مدیرم رو میشناسه.
چه پیشنهادای خوبی هم میداد و من چقدر دوست داشتم پیشنهاداتش رو ولی با خجالت برخورد میکردم. و خب بیچاره مدیرم هنگ کرده بود! لعنت به خجالتی بودن من. امیدوارم فهمیده باشه که موضوع خجالته نه اعتقادات و فرهنگ.
چه این پاراگراف آخریه بد شدا! اومدم رمزی بگم کلا زدم نابود کردم :) یکی از پیشنهادات، رفت و برگشت با همکارای نزدیک خونمون بود.
- ۹۶/۰۹/۲۹
کاش این پروژه رو و این همتیمی رو قبول نمیکردی