U-turn دیگه نیست
یک . این روزا فحش خونم کم شده! گفتم بیام بنویسم یه کم فحش نیاز دارم! یا بنویسم باید یه کم چاشنی فحش غذاهامو زیاد کنم تا بلکه موتورم خاموش نشه! انگار که منبع انرژیم باشه!!
ولی بعد به فکر فرو رفتم که چرا؟؟؟ چرا ماها بعضی وقتا فکر میکنیم که باید با خودمون بدرفتار باشیم؟ چرا باید به خودمون بد و بیراه بگیم تا بتونیم کارای اجباریمونو به سرانجام برسونیم؟ خب بعد از یه مدتم طبیعیه که خسته بشیم دیگه. دیگه خودمون به خودمون بیمحلی میکنه! هر چقدرم فحش به خودمون بدیم فایدهای نداره به کنار، هر چقدرم با خودمون مهربون باشیم دیگه باور نمیکنه!
دو . امروز یه چیزی به فکرم اومد، گفتم اینجا بنویسمش شاید بعدا به دردم بخوره. داشتم به این فکر میکردم که چرا من توی چند سال گذشته از فلان امکان استفاده نکردم؟ چرا اصلا حتی به ذهنم نرسید؟؟؟ چرا ترسیدم؟ چرا خجالت کشیدم؟ الان که دیگه فایدهای نداره یادم افتاده فلان امکان هم بود که میشد ازش استفاده کرد؟ :|
سه . و اینم بگم که با این مبهم نوشتنام خودمو گیج کردم هی!!! مثلا میرم آرشیومو میخونم، بعد برای هر پست باید نیم ساعت فکر کنم که چی شده بود من اینو نوشتم؟؟
چهار . پس به عنوان راهنمایی در مورد شماره دو به خودم :«امروز شنبه هفدهم تیر بود! حالا بشین یه ساعت فکر کن!»
پنج . در راستای شماره یک : ولی بازم به فحش نیاز دارم!
شش . یادم رفت !!! نوک زبونم بودا این شماره چهار تاخیر انداخت توش یادم رفت!
هفت . آهان آهان یادم اومد. در راستای شماره سه دلم تنگ شد دوباره برای وبلاگ برباد رفتهام :(
من هرچقدر هم برای اون وبلاگ غصه بخورم، کمه و خسته نمیشم...
- ۹۶/۰۴/۱۷