لابهلای لباسها و وسایلم اشکهای ۲۲ اسفند ۹۵ هم جا موند
نمیدونم بقیه آدما موقع خونه تکونی چه احساسی دارن. مثلا احتمالا بعضیا خوشحال هستن شاید به خاطر رفتن به استقبال بهار. یا مثلا بعضیا ناراحتن از این همه حجم کار یا بعضیا هم خیالشون راحته چون تقریبا کار زیادی ندارن و ...
من اما هر وقت نوبت خونه تکونی وسایلم میرسه عزا میگیرم نه برای حجم کاری که برای انجام دادن دارم، نه برای تمیز کاری و نه از سر تنبلی و این چیزا! برای حجم اندوهی که قراره به سراغم بیاد عزا میگیرم. از اینکه قراره برم تمام وسایل و لباسهایی که رد و نشونی از گذشته دارن رو بکشم بیرون غمم میگیره. حتی اگه گذشته فقط همین دیروز باشه چه برسه به گرد وسایل چند سال پیش! قبلا ها وقتی وسایلم زیادی یادآور خاطرات ناخوشایند گذشته میشدن، یه گوشهای قایمشون می کردم. یه جایی که نبینمشون. سعی میکردم بهشون نگاه نکنم و بی تفاوت بشم نسبت بهشون و ... نمیتونستم دور بیاندازمشون ولی نمیتونستم هم مدام ببینمشون و خودمو اذیت کنم.
برای من خونه تکونیِ وسایل شخصیم دقیقا مرور گذشتهاس. مرور خاطراتی که شاید قبلا شیرین بوده ولی الآن شیرین نیست. کاری که واقعا اذیت کننده است.
و امسال شاید صدبار من این وسایلو گرد و غبارگیری کردم :|
- ۹۵/۱۲/۲۲