...
ماشینو روشن کردم. مامانم نشست توی ماشین. حرکت کردیم. چند دقیقه بعد مامانم دلش خواست که یه دعوا شروع کنه. مامانم داد میزد و من سکوت کرده بودم. چند دقیقه بعدتر هردومون با صورتهای خشمگین فقط داد میزدیم. یعنی یه ناظر بیرونی دو تا خانومو توی یه ماشین میدید که دارن سر همدیگه فریاد میزنن! وقتی داشتم پارک میکردم به این فکر کردم که من چطوری رسیدم اینجا؟ چطوری بدون تصادف مثلا؟ و چرا این دعواهای ما توی ماشین اینقدر پر تنش و یهوییه؟ اصلا چرا مامان من اینقدر علاقه داره که دعواهاشو توی ماشین شروع کنه؟ و چرا ما موقع داد و فریاد و دعوا توی ماشین فکر میکنیم هیچکس مارو نمیبینه؟؟؟ و من چرا همیشه بعد از فروکش کردن دعوا اینقدر بیمهابا گاز میدم؟ چرا بعد از دعوا هم حوصلهی هیچ کاری رو ندارم؟ اعم از خرید کردن، خوردن، خوابیدن و زندگی کردن؟ چرا مامانم انگار نه انگار که دعوایی بوده، تازه ذوق خرید کردنش گل میکنه؟ :|
پ ن : صد بار عنوان پست رو عوض کردم :|
- ۹۵/۱۲/۰۹