زخمها
من اگه یه روز برسه که بخشندگیِ درونم به حد بالایی برسه و بتونم همه رو ببخشم و بابت خیلی چیزها گذشت کنم، مطمئنم باز زخمهایی هستن که قابل بخشش نیستن. یعنی من هر چقدر هم بتونم آدم خوب و باگذشتی بشم، یه چیزهایی رو حتی اگه بهشون فکر هم نکنم یا فرامششون کنم رو هیچ وقت نمیتونم از درونم خارج کنم و بگذرم ازشون...
مثل زخم ناشی از ترکشی میمونه که زخم رو بخیه زدند و جاش خوب شده ولی ترکش هنوز توی بدن مونده. آدم میتونه با اون ترکش زندگی کنه و زنده بمونه ولی ترکش همیشه توی بدنش وجود داره و تنها راه خارج کردن ترکش از بدن باز کردن دوباره ی زخمه!
مامان تعریف میکرد که از یه دستفروش جوراب خریده و وقتی رسیده خونه و جوراب رو نگاه کرده دیده که پسره به جای جوراب نازک به ایشون جوراب ضخیم فروخته، یعنی پسره دروغ گفته به نوعی. مامانم تعریف میکرد که یک ماه بعد دوباره اون دستفروش رو نزدیک مرکز خریدی که یک ماه پیش رفته بود میبینه و پسرک باز برای فروش جوراب پیش مادرم میره و مامانم به محض اینکه پسره رو میشناسه بش اعتراض میکنه که «تو چرا وقتی من بت گفتم جوراب نازک میخوام به من جوراب ضخیم دادی؟ و بی کیفیت هم بوده و تو اگه میخوای چرخ این کاسبیت برات بچرخه بهتره این کارها رو نکنی و...» و کلی نصیحتش کرده و سرش داد و فریاد زده. مامانم وقتی برام تعریف کرد میگفت :«خیلی خوب شد دیدمش و بش حرفامو زدم. شاید مسخره باشه ولی سبک شدم» میگفت :«من تا الان هر دفعه از جورابای این پسره استفاده کردم کلی پشت سرش بد حرف زدم ولی الان که دیدمش و حرفمو بش زدم دیگه پشت سرش چیزی نمیگم چون اعتراضمو به خودش گفتم.»
حالا بحث من جوراب و یه قرون دوهزار نیست... مامان من وقتی ناراحت بود حتی اگه این ناراحتی کوچیک هم بوده، رفت و به اون آدم گفت و تمومش کرد. ولی من در مقابل یه نفر سکوت کردم چون نمیشد چیزی بگم و حالا این زخم شده مثل همون ترکش.
- ۹۵/۱۰/۰۱