دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۱۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه بار مجبور شدم برای نشون دادن یه چیزی به همکارم، توی اینستاگرام لاگین کنم. ولی دیگه دوباره نرفتم. تا الان که کتاب نخوندم :دی ولی اقلا به جای چرخیدن بی هدف توی توییتر و اینستا، یه سر به یوتیوب زدم. چهار تا ویدیو دیدم، سه تاشون پربااار :)))

یکیشون از یه کانال آموزش آبرنگ بود. شما بگو آبرنگ چیه؟ آموزش زندگی! خیلی حرفای قشنگی زد. میخوام یه بار بشینم با حوصله ببینمش. اینو توصیه می‌کنم‌ حتما ببینید. اصلا آموزش نمیده. دختره خیلی دلنشین و گوگولیه :) [لینک]

دومی مهشید یه ایرانیه که صفحه اینستاشو فالو می‌کردم، بعد اومد یوتیوب و امروز یه خبر خوشحال کننده داد اینکه می‌خواد تو ماه June هر روز ولاگ بسازه و من بسی خوشحال گشتم.

سومی هم عماد یه ایرانیه که تازه ولاگ ساختن رو شروع کرده... فعلا تفننی دنبال می‌کنیم ببینیم چه شود. ولاگ امروزش بامزه بود.

چهارمی هم از یه روانشناس آمریکایی. درباره یه موضوعی حرف زد به اسم corrective emotional experience که من خیلی نفهمیدم چی میگه :دی

بعد از یه آخر هفته به شدت تلف شده خودمو متقاعد کردم که می‌خوام یک هفته به اینستاگرام و توییتر سر نزنم. 
Uninstall شون کردم.
تفریح جایگزین، کتاب.
می‌خوام اینجا هم گزارش بدم :دی

هوس کردم برای بار هزارم فیلم eternal sunshine of the spotless mind رو ببینم. اول فیلم داشتم فکر می‌کردم که چه جالب، من وقتایی که مودم پایینه این فیلمو می‌بینم. آخر فیلم اما داشتم فکر می‌کردم که چرا من این دفعه گریه نکردم؟ یه مدته همه اتفاقات دارن بهم ثابت می‌کنن که مُردم. در واقع پروسه مرگم خیلی وقته کامل شده.

اعتماد به نفس در آشپزی واسه بقیه چیه؟ اونم نداریم؟ همینقدر مسخره!

امروز دیدم هنوزم تمام خوراکی‌هایی که درست می‌کنم فقط برای خودم هستن. در این حد که اعتماد به نفس ندارم به بقیه هم بدم! چرا؟ چون تو مغزم فرو رفته که صد در صد هیچ‌کس از غذاهای من خوشش نمیاد :|

خرج کردن یه مهارته که تو باید بلدش باشی. یه سری آدما بلدن، یه سری آدما مثل من بلد نیستن.

همین کافیه برام که تو ماه اردیبهشت کلا ۱۵۰ هزار تومن خرج کردم!!! و بقیه حقوقم دست نخورده باقی موند :| 

اینجور وقتاس که برام سواله هدفم از کار کردن و زندگی کردن چیه دقیقا؟

وقتایی هم که می‌بینم آدما میگن فلان چیزو دوست داشتم بخرم بعد کلی پول جمع کردم و پس‌انداز کردم و بعد از n ماه بالاخره تونستم بخرمش و خوشحالم، باز برام سوال پیش میاد که پس چرا من هیچوقت اینجوری نبودم و نیستم؟؟ واقعا یه مرگیم هست!

چرا نمی‌میری تو؟

هان؟ چرا؟؟؟؟