خب حتما یه دلیلی داره که من صدسال یه بار میرم عکاسی واسه عکس سه در چهار و به کپی کردنش بسنده میکنم!
اینقدر بد فوتوشاپ می کنن که خجالت میکشی بگی این منم! بله همین خون آشام زیبا(!!!!) و باکیفیت(!!!!!!!!!) منظورمه :|
- ۲ نظر
- ۱۹ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۶
خب حتما یه دلیلی داره که من صدسال یه بار میرم عکاسی واسه عکس سه در چهار و به کپی کردنش بسنده میکنم!
اینقدر بد فوتوشاپ می کنن که خجالت میکشی بگی این منم! بله همین خون آشام زیبا(!!!!) و باکیفیت(!!!!!!!!!) منظورمه :|
خیلی ضایع اس وقتی یه چیزیت خراب میشه یا کهنه میشه بری دوباره همونو بخری؟
مثلا کفش آل استارت پاره شده، بری باز آل استار با دقیقا همون رنگ بخری؟
یا مانتو مشکیهات کهنه شده، بری دقیقا همون مدل و همون رنگو پیدا کنی و بخری؟
یا شال مشکیهات کهنه شده بری دوباره همون مدل و همون جنس و همون رنگو بخری؟
یه دیوانه ام، یه خل، یه احمق، یه کودن! اصلا هر چی کلمهی بد تو این حوزه بلدی اون منم.
چرا خب؟
خدایا چجوری باید شکرتو به جا بیارم؟
به من بگو چجوری؟
به جای اینکه خوشحال باشم، گریهام گرفته وسط خیابون... شاید باورت نشه همین الانم دارم گریه میکنم، اینقدر دوگانه!
چرا خب آخه؟ چرا؟
پ ن : دلم میخواد بشینم سیر تا پیازو بنویسم اینجا، ولی حال ندارم! اعصاب هم ندارم، چشمامم زیاد پف میکنه بعدش :|
پ ن : و در ادامه یادم رفت بگم که دلم تنگ شد بود واسه این همه احترام متقابل! خیلی وقت بود که دلم تنگ شده بود!!! خدایا حکمت اینا رو هم بگو خواهشا...
امروز کلی محصول سنگی دیدم، به یاد اون تیکه سنگا بودم! کِی بود؟ دو ماه پیش؟ دو ماااااه؟؟؟
:(
یک . یه مغازه پیدا کردم وااااای وااااای! خیلی خوب بود چیزاش... خیلییییی... وای اصن دلم نمیخواست بیرون بیام! آخرشم هیچی نخریدم از بس دلم همه رو می خواست :))
داشتم مقنعهام رو سرم میکردم و یک آن این سوال از ذهنم رد شد که خط چشم هم بکشم یا نه؟ اصلا آرایش کنم؟* بعد به خودم جواب دادم که چرا؟ دلیل آرایش کردنت چیه؟ که چیو نشون بدی؟ و چندتا چیز خصوصی دیگه...
و خب آخرش با خیالی آسوده (!) و خوشحال و شاد و خندان، مثل همیشه با صورتی خالی از هیچ چیز، با یه رژ همرنگ لبم که دو سه بار روش دستمال گذاشته بودم، از خونه خارج شدم. و خب وقتی قبلش خودم رو توی آینه دیدم عمیقا احساس خوبی نسبت به خودم داشتم. و همینطور به چهرهام. با اینکه خالیِ خالی بود ولی من دوستش داشتم و خب راستش رو بگم به نظر خودم زیبا هم به نظر میرسیدم. چرا که نه؟ من که چهرهی زشتی ندارم. و خب هیچ کس چهرهی زشتی نداره.
حالا همهی اینها یه وجه دیگه هم میتونست داشته باشه. مثلا وقتی این سوال برام پیش اومد که خط چشم بکشم یا نه؟ من به خودم جواب بدم که ول کن حوصله ندارم! و باز با همون چهره از خونه خارج بشم ولی چه احساسی پشتش بود؟ مسلما هیچ کدوم از موارد بالا! و البته که خیلی وقتها همچین جوابی میدم و خب مسلمه که حسی هم که به خودم دارم خوب نخواهد بود.
بعد یاد وقتهایی افتادم که آرایش میکنم واسه مهمونیای عروسیای چیزی! من اون وقتها خوشحالم؟ هم آره هم نه. وقتی مطابق با معیارهای خودم آرایش میکنم خوشحالم، یعنی وقتی خودم رو توی آینه میبینم حس خوبی نسبت به خودم دارم. ولی وقتی معیار آرایشم مشخص نیست یا نمیدونم که دارم چیکار میکنم و هر کسی یه نظری میده که اینجاشو صاف کن اونجاشو کج کن اینجاشو پررنگ کن اونجاشو کمرنگ کن خوشحال نیستم، یعنی وقتی به خودم توی آینه نگاه میکنم احساس میکنم که زشتترین دختر دنیام!
شاید واسه آدمایی که منو میشناسن عجیب باشه که من به زشت و زیبا بودن خودم و حسی که نسبت به چهرهام دارم هم توجه میکنم! ولی بله توجه میکنم و برام هم مهمه. ولی این مهم بودن به معنای نقاشی کشیدن روی صورتم و عوض کردنش نیست. من عاشق چهرهی طبیعی خودمم هرچقدر که به نظر دیگران زیبا نباشه.
دیروز رفته بودم آرایشگاه. وقتی میرم آرایشگاه دو مورد رو همیشه تذکر میدم، یکی درباره ابرومه که تقریبا شبیه به ابروی طبیعی خودم بمونه و دومی درباره فرم صورتمه که مرز مشخصی بین صورت و موهام وجود نداشته باشه! وقتی خارج میشم شاید چهرهام اصلا شبیه دخترای دیگه (هم سن و سال خودم) نباشه، ولی من خوشحالم. و اصلا به خاطر همین این آرایشگاهو میرم که اصراری ندارن همه رو شبیه به هم بکنن! دیروز هم به این موضوع فکر کردم. به احساسم از زیبا یا زشت بودنم. به سالهای قبل فکر میکردم که مدام به یه آرایشگاه میرفتم و سعی میکردم خودمو متقاعد کنم که من زشتم و زیباتر از این نمیشه! ولی به جای این چرندیاتی که به خودم میگفتم، باید آرایشگاهمو عوض میکردم. من باید سلیقهی خودمو توی چهرهام، اولین چیزی که از من به دیگران نشون داده میشه، اعمال میکردم.
شاید این حرفا خیلی کسالت آور باشه یا شاید من اون چیزی که توی ذهنم بود رو خیلی بد توضیح دادم. ولی میخواستم بگم که بعد از اینجور اتفاقها و فکر کردنها همیشه به این نتیجه میرسم که آدم زمانی خوشحاله و احساس رضایت از خودش داره که خودش باشه. به انتخاب خودش حرکت کنه. حتی اگه این انتخاب مثلا انتخاب جزییات چهره یا لباسهایی که میپوشه باشه. و با حتی اگه مطابق با نرم جامعه نباشه! این نوع از خوشحالی و احساس رضایت، خیلی بیشتر از ظاهر اون آدم نمایانه.
* اومدم بگم منظور من از آرایش و میزانش چیه... دیدم آرایش کردن هم یه چیز نسبیه. مثلا آرایش معمولیِ یه خانوم، برای من واسه عروسی هم زیاده!
من هی زور میزنم تا گذشته یادم بره
یا حداقل چیزای قشنگش یادم بمونه
تو هی نذار خدا جان! تو هی نذار! باشه؟؟؟
یعنی این هم یادم رفته بودااااااا یادم رفته بود! و همش چیزای قشنگ تو ذهنم بود!
اَه...
البته شکرت خدا جونم... شکر... شکر...