دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است


آشپزی کردن :))


فارغ از ماحصل غذا! (از نظر خوشمزه یا بدمزه بودن، سوخته بودن یا نسوخته بودن، شور بودن یا بی نمک بودن و ...)


پ ن : دلخوشی‌هام داشتن از یادم می‌رفتن :(


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها


امروز موارد خیلی زیادی پیش اومد که باعث می‌شدن خیلی عصبانی بشم از دست یه نفر، چون همه‌اش یه رفتاری ازش سر میزد که واقعا دوست نداشتم و ندارم این رفتار رو و به شدت برام آزاردهنده‌اس. از یه طرف اگه عصبانیتم رو ابراز می‌کردم ممکن بود آبروم بره چون باید برای اون آدم توضیح می‌دادم که چرا از دستش عصبانی شدم و تا بیام توضیح بدم و اون بفهمه و عکس‌العمل نشون بده و اینا من دیگه ممکن بود منفجر بشم و آبروم جلوی بقیه می‌رفت و تمام. از طرف دیگه هم اگه چیزی نمی‌گفتم و عصبانیتم رو بروز نمی‌دادم، باید تا چند روز این عصبانیت رو توی خودم مخفی می‌کردم چون فرصت ابرازش در چند روز آینده وجود نداره و این باعث می‌شد اون موضوعات روی دلم بمونن و هضم نشن و زمان ابرازشون هم بگذره و اونقدر دیر بشه که حرف من بی ارزش بشه.

برای همین خیلی در منگنه بودم. سعی کردم نصفه و نیمه ابراز کنم ولی انگار بی فایده بوده و این رفتاری که برای من آزاردهنده‌اس هنوز داره تکرار میشه توسط اون آدم.

از طرفی بدیِ ماجرا اینه که وقتی من می‌خوام به این آدم بفهمونم که از این رفتارش بدم میاد و ازش بخوام که انجامش نده، معمولا یا من رو جدی نمی‌گیره و یا به بدترین شکل ممکن منظورم رو اشتباه متوجه میشه و وارد دعوا میشه :|

و به این ترتیب الآن دقیقا من با یک برگه «عصبانیت» به اضافه‌ی یک برگه «رفتاری که آزاردهنده‌اس و تموم نمیشه» و همینطور برگه‌ی سوم یعنی «آبروم جلوی بقیه» منگنه شدیم به هم و همه با هم در منگنه‌ایم :|


پ ن : درباره عنوان پست هم نمی‌دونم که آیا در منگنه شدگانیم؟ بودگانیم؟ هستگانیم؟ ااااگانیم؟ چی گانیم؟؟ 

نویسنده نیستم، چون نویسنده نیستم!

قلم خوبی هم ندارم، چون نویسنده نیستم!

قرار هم نیست قلمم خوب بشه، چون دلم نمی‌خواد!

دوست هم ندارم که وبلاگ‌ها رو با این معیار بسنجم.


نمی‌دونم چرا اینقدر آزارم می‌داد این قضیه که باید در چهار جمله خلاصه‌اش می‌کردم! 

همین :|

یه جمله رو قبلا نوشته بودم و خیلی بش اعتقاد داشتم. هنوزم بش اعتقاد دارم و تمام تلاشم رو می‌کنم که رعایتش کنم. امشب خیلی دوست داشتم به چشم‌های اون آدم زل بزنم و این جمله رو بش بگم. ولی حیف که نمی‌شد، حیف...


پ ن : این پست یه نوع ثبت بود برای خودم

پ ن : ای‌کاش نجات بچه‌های آتش‌نشان همین امشب تموم شه