دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

یه متن بلند بالا نوشته بودم تا اینجا پستش کنم و کمی سبک شم. راستش اینقدر طولانی شد که حتی حال ندارم دوباره بخونمش!

می‌خواستم از حال و احوال الآنم بگم و گیر و گورهام!

مضطربم. و این اضطراب نه از جنس دلهره و دلشوره‌اس، نه از جنس یخ کردن و لرزیدن، نه از جنس گرفتگی عضلات و نه خشکی دهان و ... 

آشناست. بعد از این همه سال حالا می‌تونم با خیال راحت اسم این وضعیت رو اضطراب بذارم. اضطرابی که جنس علامتش بدنی نشده ولی پررنگ وجود داره. چونکه بدنی نیست و برطرف‌کردنی یا قابل لمس نیست، پس پایدارتره. یا شاید حتی بشه گفت مزمن!

نمی‌تونم حتی به خواب فکر کنم! قضیه هم به اتفاقی یا موضوعی مثلا تو فردا ربطی نداره. خیلی کلی‌تره و فراتر از زمان و ددلاین. برای همینه که نمیخوام بخوابم.

امروز خیلی نوشتم‌. خیلی خوندم از احوالات گذشته خودم. خیلی با خودم بودم ولی می‌دونی این با یه روز دو روز و وقت گذرونی با خود و نوشتن و خوندن حل نمیشه. 

دلخور هم هستم. از دست اونی که تو این وضعیت می‌تونستم روی بودنش حساب کنم ولی نمی‌تونم! خیلی دوره از دنیا و وضعیت الانم. کلی احساسات و هیجانات مختلف و حتی متناقض حس می‌کنم و تمومی ندارن. 

خلاصه چیزی نمونده خل شم!

من نمی‌دونم دارم چیکار می‌کنم!

من بیام اینجا بگم که حال و روزم خوب نیست؟ 

من هم این اشتباه رو کردم... 

یه کانال تلگرام یه نفره‌ی خصوصی باز کردم. گفتم می‌نویسم، حرفام که جمع شدن می‌برمشون توی وبلاگ. به جای نوشتن توی note گوشیم ازش استفاده می‌کنم... ولی فکر می‌کنم دارم بهش مبتلا می‌شم! امروز از بین چیزایی که توش نوشتم دو تاش برام لذت‌بخش بودن. صفحه رو باز کردم و فقط نوشتم هر چی که تو سرم می‌گذشت بدون اینکه بخوام به این فکر کنم که خوانا هست یا نه، بدون اینکه بخوام به ادیت فکر کنم و حتی بدون اینکه برگردم و بخونم چی نوشتم! واقعا حتی در حد یک اپسیلون هم سبک‌کننده بود. اینه که میگم فکر می‌کنم دارم مبتلا میشم!

چند روز پیش رفته بودم از وبسایت دکه دو تا مجله بخرم، وقتی مجله‌ها رو وارد سبد خریدم کردم و رفتم که پرداخت کنم دیدم پیغام نشون میده که باید حداقل خریدت ۷۹ تومن باشه. خرید من ۷۰ تومن بود و کتاب‌های دیگه‌ای که می‌خواستم رو هم سرچ کرده بودم و دکه نداشتشون. حوصله کنسل کردن خرید رو هم نداشتم. شاید به نظر احمقانه بیاد. گفتم میرم توی سایت فیلتر قیمت ارزان به گران رو می‌زنم ببینم چی می‌تونم ارزون پیدا کنم که هم شرط حداقل خرید رو پاس کنم هم بعدا از خریدش پشیمون نشم. از مداد و چند کتاب ناآشنا گذشتم و رسیدم به کتابی به اسم «آویشن قشنگ نیست». نویسنده کی بود؟ حامد اسماعیلیون. قلبم فشرده شد. توی ماه دی، دومین سالی که از آذرش غمگین میشم برای گذروندن دیماه، حالا رسیدم به کتابی از حامد اسماعیلیون!

این غم بزرگه. خیلی‌ها حملش می‌کنن. هر کسی هم روش خودش رو برای سوگواری پیدا می‌کنه. آخه حالا حالاها هم هضم شدنی و حل‌ شدنی نیست این درد. امسال من کتاب حامد اسماعیلیون رو دستم گرفتم و این چند صفحه کوتاه رو می‌خونم و به این فکر می‌کنم که حامد اسماعیلیون قبل از ۱۸ دی ۹۸ چه‌جور آدمی بود... به این فکر می‌کنم کتاب بعدی که خواهد نوشت چی خواهد بود... اصلا کی دوباره می‌تونه قلمش رو برای نوشتن یه کتاب به کار بگیره...

دیروز پریروز این ویدیو رو دیده بودم.فروغ داره درباره شرح حال دادن از خود و درباره شعرش میگه. من هیچ‌وقت جرات رفتن سمت شعر رو نداشتم که دلیلش بماند پیش خودم. این صدا رو که گوش دادم حسرت پخته‌ای توی دلم حس کردم. حرف‌هاش به دلم نشست. چه بالغانه و پخته بودن حرف‌هاش. 

امروز داشتم فکر می‌کردم چقدر جهان‌بینیم نسبت یه یک‌سال گذشته تغییر کرده، حتی اندک. از اینکه جهان‌بینیم روز‌ به‌ روز داره تغییر می‌کنه خوشحالم.

و مورد آخر اینکه من این جمله‌ رو خیلی شنیده بودم از آدم‌هایی که الآن میگم مطلقا هیچ درکی از حرفی که می‌زدن نداشتن و برای همین جمله رو برای من تبدیل به کلیشه‌ای بی‌محتوا کرده بودن. مضمون جمله اینه که انسان در ارتباط زنده‌ است یا انسان در ارتباطه که روانش شکل می‌گیره و اینها. الان نمی‌خوام از اونچه که فکر می‌کنم بگم. فقط اینکه من به شدت موافقم که اتمسفر ارتباطی‌ای که درش حضور داری یا انتخاب کردی که حضور داشته باشی. تاثیرات بسیار زیادی روی تو می‌ذاره. من فکر می‌کنم و البته که امیدوارم چرخه رو شکونده باشم یا حداقل در حال شکوندنش باشم.

 

 

مدت زمان: 2 دقیقه 11 ثانیه 

کتاب‌های این پست به دستم رسیدن و اومدم اینجا خوشحالی و ذوقم رو به اشتراک بذارم.

قبلش بگم که امروز هم بنا به اتفاق سری زدم به یه کتاب‌فروشی نزدیک خونه و قفسه کتاب‌های زبان خارجیش رو زیر و رو کردم و خوشحال اومدم خونه بعد سرچ کردم دیدم اگه آنلاین سفارش می‌دادم با سود حاصله می‌تونستم یه کتاب دیگه هم بخرم! بعد هم نشستم اون کتابفروشی رو قضاوت کردم که دلم خنک شه!

ولی به جای اینا سفارشم که به دستم رسید، دیدم ذوقم تمومی نداره و اومدم اینجا کمی از ذوقم رو خالی کنم. این اولین بارم بود که از فروشگاه کتاب نهنگ خرید می‌کردم و به شدت پیشنهاد می‌کنم حتما شما هم یه بار خرید کنید. باقی دفعات رو هم بذارید پای تجربه خرید اولتون. من قبلا به صرت اینترنتی از سیبوک و جنگل خرید کردم و چند انتشاراتی از نمایشگاه کتاب آنلاین 99. ولی نهنگ انقدر زیبا و حرفه‌ای بسته رو ارسال کرده بود که من هنوز تا پاسی از نیمه شب ذوقم نخوابیده. فکر کن در کنار هزینه ارسال رایگان برای اولین خرید، در کنار تخفیف روی خود کتاب و در کنار تخفیف یلدایی‌ای که گرفتم، در کنار بوک‌مارک قشنگشون، یه کارت پستال خوشگل و یه دفترچه که از کاغذهای باطله چاپ کتاب درست شده هم گذاشته بودن. اینا همه رو بذار در کنار طراحی جالبی که حتی به پاکت هم کشیده شده بود.

شما نهنگ رو می‌شناختین و معرفی نکرده بودین؟ :دی

داشت یادم می‌رفت که امروز روز تولد پنج سالگی وبلاگمه!

خلاصه که اینطوری...