دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۱۳ ق.ظ

میدونی؟
یه مدته دقت کردم به خودم و به این نتیجه رسیدم که من داشتم الکی خودمو گول میزدم که به فکر آینده ام هستم!
من به فکر آبنده ام نیستم.
من اصلا حتی نمی تونم به آینده ام فکر کنم!
من اصلا حتی خودمو لایق این نمی دونستم (و همچنان لایق نمی دونم) که بخوام آینده ی قابل برنامه ریزی ای داشته باشم!
و این کارایی که کردم از روی اجبار بوده. برای زنده شدن. و اگه بخوایم منطقی نگاه کنیم حتی مضرن برای آینده ی من!
اجبار که نه... در واقع من چاره ای نداشتم جز این. 
انتخابم بین مرگ بود یا انتخاب راهی باریک برای زنده شدن.
انتخابی برای چیدن آینده نبود. انتخابی در کار نبود اصلا!
و میدونم راهم درست نیست و هر بار که این سوال برام پیش میاد که «من توی این راه چیکار میکنم؟» به خودم اینطوری جواب میدم که مجبورم. وگرنه باید مرگ محضو می پذیرفتم. من مجبورم چون شرایطم اینطور ایجاب میکنه.
ولی خب آدم اگه روزی صدبار هم این جوابو برای قانع کردن به خودش بده، برای بار صد و یکم میبره... و حق داره ببره. و خب حق هم داره که بعد از شنیدن این جواب بپرسه چرا؟ خب چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی