دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

نوستالژی هم نبودم.

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۵۶ ق.ظ

چشمه‌ی اشکم خشک شده بود کاملِ کاملِ کامل! و چند وقتی بود برام سوال پیش اومده بود که چرا؟

حالا چند وقته که فعال شده، چشمه‌ی اشکم رو میگم.

مثلا امروز یه آهنگ از یه وبلاگ دانلود کردم و هر دفعه که گوشش دادم اشکم بی اختیار سرازیر شد. خواستم برم و زیر اون پست کامنت بذارم و بگم با این آهنگی که معرفی کردی من فقط هااای هااای گریه کردم ولی این روزها هیچکس دوست نداره یا دلش نمی‌خواد یه نفر بیاد و بهش بگه من با آهنگی که توی پستت معرفی کرده بودی و اصلا هم گریه نداشت، هااای هااای گریه کردم. این روزها آدما به این افراد میگن موج منفی. این روزها آدما فقط دلشون میخواد شاد باشن، فقط دلشون میخواد آدمایی که بشون حس خوبی نمیدن رو پرت کنن توی سطل آشغال... حتی اگه اون آدم اصلا هیچ المان منفی توی رفتار یا کلامش برای طرف مقابلش نداشته باشه و فقط تلاش کرده باشه همه حس‌هاش رو بریزه توی خودش و پنهان کنه تا مبادا اصلا کسی بفهمه که ناراحته یا خوشحال! این روزا اگه بری گوشه عزلتِ خودت و خبری ازت نباشه کسی دلش برات تنگ نمیشه. کسی نمیگه چرا از فلانی خبری نیست، تازه برچسب بی معرفت هم می‌خوری. فراموش میشی و میشی یه خاطره‌ی محو، یه نوستالژی که فقط قراره گذشته‌ها رو به یاد آدما بیاره. چون فقط در گذشته همراهشون بودی چون توی هیچ زمان دیگه‌ای رد و اثری ازت نیست و نبوده. البته اگه شانس بیاری و یادآور خاطرات خوب باشی نوستالژی به حساب میای وگرنه...


نظرات (۱)

جانا سخن از زبان ما میگویی؟


پاسخ:
جانا بله :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی